بدون پایان
چه سکوتی مرا فرا گرفته که چشمانم،باران را مسخره میکند!
و دستانم،پراکندگی برگ ها را...
دلیل طرح معمای ابرها را نمیدانم
که چگونه دور و نزدیک به هم غرش میکنند!
و چگونه ایستاده حل میشوند...
نامه ای بدون مقدمه مینویسم و آن را خالی از هر نقطه ای میگذارم...
"بدون پایان"
برای دلم...
هنوز هم چشمانم منتظر رنگی از مداد پررنگم مانده...
نظرات شما عزیزان:
مثل همیشه عالی بود
فقط قضیه این آهنگ وبت چیه؟
از جاستین بیبره؟
پاسخ:یه سوالایی میپرسیا آدم فقط میخواد بشینه بخنده.آره داداش
خیلی قشنگ بود
هنوز تو عمق مطلب نتونستم برم خییییییلی پر احساس و پر معنیه...
ارزش هزار بار خوندنو داره
مطالبت یکی از یکی قشنگترن
خیلی دوست دارم محیا جونم
خیلی مهربونی خیلی
مرسی گلم
پاسخ:مرسی عزیزم،فدات شم